دست خط دوم

سفرنامه ها ...

دست خط دوم

سفرنامه ها ...

بالاخره ...

 حاج آقا می گفت...می گفت... دلها پر می کشید:   

اینجا برای شما مسجد شجرس. احرام ببندید برای رفتن به غرب.پرچم سرخ حسین هنوز بالای گنبد هست...

آقا دنبال نیرو می گرده. بیاین بریم محضر یارانش شاگردی کنیم و در محضر صاحب الزمان نوکری. 

من بار اولی بود که به سمت غرب می رفتم . کلمه به کلمه سخنان گهربار حاجی قابل تامل بود و به جان می نشست. اون وقتی که سفارش می کرد توی سفری که مهمان سفره شهدا هستین سراغ پفک نمکی و هله هوله نرین. از عطاری عطر شیمیایی نخریم که بعد از دو سه بار بوییدن از بین بره... حاجی توصیه های بسیار داشت برای من و امثال من که بار اولمون بود پا در چنین راهی می گذاشتیم. اینکه: خاطرات سفر به غرب خاطرات فرد. فرد  یاران امامس... غرب قدم به قدمش پر از نکته ست .

....

ساعت 10:15 سواری مرکب بودیم ولی ساعت 11:30 حرکت کردیم. از روبروی مسجد مقدس جمکران . توی مسیرم که انواع و اقسام فیلمهای کوتاه .... تا ساعت 16:15 که رسیدیم همدان-اردوگاه فرهنگی.تربیتی ابوذر. محل طرح ولایت87.حسینیه شهید احسان تقی پور نماز ظهروعصر روبه جماعت برپاداشتیم بلکی ثوابی جماعت رو ببریم. هرچند اول وقت نباشه؟!!!!!!... 

نهار رو هم همون طرفا تناول فرمودیم و دیگه ساعتی 18:15 بود که حرکت کردیم تا بلکی دیگه ساعتی 21 به مجتمع تفریحی بعثت کرمانشاه برسیم.

حالا بعدی این همه خستگی تا رسیدیم . پامون رسیده وا نرسیده به زمین ساکها را به فرمان جناب راننده برداشتیم آ راه افتادیم. چند قدم برنداشته بودیم که رئیس بزرگ با تشر خطاب به همه بروبچا پرسیدن برا چی چی ساکخا را به کولدون می خوایین بکشین؟؟کی گفت بردارین؟؟؟...

غربت غرب

غرب غریب و جنوب مظلوم.
مظلومیت جنوب توی اون عملیاتها و فضاهای نابرابرش و غربت غرب رو میایی میبینی: یه بچه بسیجی و یک عالمه ناامنی.بچه بسیجی هایی که از اصفهان.قم.مشهد.تهران... دور هم جمع شدند. اومدن برای دفاع... حالا این بچه بسیجی ها موندن و یک عالمه دعوای طایفه ای توی این ارتفاعات واقعا صعب العبور و فتح کردن  و ... و میبینین چقدر کارهای نشدنی اینجا شدنیه.
توی این سفر خیلی چیزهای عجیب و غریب میبینید. اگه شهدا اجازه بدن . بعضی پرده ها کنار بره و بعضی از چیزها رو ببینید. آدم توی چنین سفری خیلی چیزها رو میبینه. خواهید دید کارهای خیلی بزرگ با دستهای خیلی کوچک انجام شد. خیلی هاشون جوان بودن. بزرگ بزرگشون جوان بود ما خیلی کم داشتیم رزمنده ای که سن بالا داشته باشه ، غیر از بچه های قدیمی ارتش که پیرمردهای کار کشته ی ارتش بودن. خلاصه خیلی از فوتهای کوزه گری زندگی رو اینجا توی غرب میشه یاد گرفت. 

 

این ارتفاعات و کوهها رو همینجوری ازش رد نشین، این ارتفاعات بلند زیر پای بچه های ما کوچیک شده ... وقتی از یکطرف خاطره گفته میشه و شما میشنوید و از طرف دیگه از اتفاقاتی که در اون ایام افتاده میگن ... همینجوری رد نشین

خاطرات سفر رو حفظ کنید.سعی کنید در طول سفر حواستون جمع باشه .فکر بازارمریوان و فلان بازار و بهمان بازار رو نکنید. آقای کیانی نگذار این خانمها پاشون به بازار باز بشه. وقتی فرکانس گیرنده های آدم داره تنظیم میشه برای گرفتن نکت های با ارزش در غرب ، حیف با رفتن به بازار تنظیم فرکانسِ گیرنده هامون بهم بخوره. بازار مریوان نمیارزه که بخاطرش سفر معنویتون رو سیاحتی و تجاریش کنین.....

سردار اشاره ای هم به بعضی خاطرات داشت...  

 باشگاه افسران. بیمارستان پاوه. ارتفاعات سوسنگرد. تپه الله اکبر...